دیگه از مهربونی هات از این حس تو دلسردم
اگر چه پیشمی اما تو رو یه عمره گم کردم
اگر رفتی نیار یادت چه قولایی به من دادی
به فکر من نباش اصلا برو عشقم تو ازادی

 

ادامه نوشته

متن آهنگ زخم زبون-مجید خراطها


هوا تو کردم دوباره 
بازم دلم تنگ برات 
اگر چه دوری از دلم 
هنوزم می میرم برات 

امید من ،سنگ صبور 
باشه برو پیشم نیا 
بزار که تنها بسوزم 
تو غربت دلتنگیام 

ادامه نوشته

تا حالا شده...؟

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...

نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...

نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...

تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...

خیری از اسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!

بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...

پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟!

کبوتر من

پرواز محبت دوست داشتن

وقتی یک کبوتر با کلاغ ها معاشرت می کند، پرهایش سفید می ماند اما قلبش سیاه

می شود؛ دوست داشتن کسی که لیاقت ندارد اسراف محبت است.

کبوتر من! تو آزادی که با هر کس دوست داری معاشرت کنی. تو آزادی که به هر کجا

می خواهی پر بکشی.


ادامه نوشته

روز بارانی

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

و به شالاپ....

ادامه نوشته

دوباره صدایم کن

نیمکت عاشقی یادت هست؟

کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..

بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،

برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..

او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،

اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،

مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.

بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.

دوباره صدایم کن..

بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را ....

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!

مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!

عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،

پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن

تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق

چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.

جام بلور، تنها یک بار می‌شکند

می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت

اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست

احتیاط باید کرد

همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز

بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند

دلم دیوانه ی توست

در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها

این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار

میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟

ادامه نوشته

دوستت دارم

دوستت دارم


    حتي اگر قرار باشد


                 شبي بي چراغ، در حسرت يافتنت


       تمام پس كوچه ها را


                  زير باران، قدم بزنم.

میخوانمت تا دلم آرام بماند

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی


همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و ....

ادامه نوشته

دلتنگتم

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد ...

ادامه نوشته

فقط برای تـــــــو

عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،
من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،
تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام… .
شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر….
فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی …
عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو
خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،
تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،
همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم….
عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،
خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت
عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،
تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را…
احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،
که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را در میان گرفته ام
با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،
با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم …
عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،
تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم…..

نزدیک ترین نقطه به مرکز دایره

هر چه روح به خدا نزدیکتر باشد، آشفتگی اش کمتر است

زیرا نزدیک ترین نقطه به مرکز دایره، کمترین تکان را دارد.

به یاد بیار منو

وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو کهتنها امیدش تویی.

وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت

خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم

شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد

بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار

کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است

چشمانم غرق در اشکهایم شده

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟

سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده

سادگی


پرسید چرا دیــــر کرده است؟

نکند دل دیگری او را اسیـــر کرده است؟

خندیدم و گفتم: او فقط اسیر مـــن است، تنها دقایقی چند تــاخیر کرده است…

گفتم امروز هوا ســـرد بوده است…

شاید موعد قرار تغییـــر کرده است…

خندیــد به سادگیــم و گفت:

احساس پــاک تو را زنجیــر کرده است.

گفتم از عشـــق من چونین سخن مگو…!

گفــت:

خوابی سالهاســت دیــر کرده است. 

در آییــنه به خود نگاه می کنم آه عشق تو عجب مرا پیــر کرده است . . .

سه چیز زاده عشق نیست

می گویند سه چیز زاده عشق نیست جدایی، سفر، فراموشی،

ولی آن زمان که تومرا تنها گذاشتی، رفتی، و فراموشم کردی،

من لحظه لحظه عاشقت شدم

 

زندگی

زندگی حکایت مرد یخ فروشی است

که از او پرسیدن فروختی ؟

گفت نخریدند و تمام شد!


با یه شکلات شروع شد

.من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم 

.من بچه بودم...اونم بچه بود 

.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه.خندیدم گفت: دوستیم؟ 

...گفتم: دوست دوست

گفت: تا کجا؟ 

!گفتم: دوستی که...

ادامه نوشته

مجنون لیلی

کنار سیب و رازقی .. نشسته عطر عاشقی

من از تبار خستگی .. بی‌خبر از دلبستگی


عـاشقم


ابر شدم صدا شدی .. شاه شدم گدا شدی

شعر شدم قلم شدی .. عشق شدم تو غم شدی

لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من

این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو

من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو

مجنون لیلی بی‌خبر .. در کوچه های در به در

مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب

شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت

کنار هر ستاره ای .. نشسته ابر پاره‌ای

من از تبار سادگی .. بی‌خبر از دلدادگی


عـاشقم


ماه شدم ابر شدی .. اشک شدم صبر شدی

برف شدم آب شدی .. قصه شدم خواب شدی

لیلای من دریای من .. آسوده در رویای من

این لحظه در هوای تو .. گمشده در صدای تو

من عاشقم مجنون تو .. گمگشته در بارون تو

مجنون لیلی بی‌خبر .. در کوچه‌های در به در

مست و پریشون و خراب .. هر آرزو نقش بر آب

شاید که روزی عاقبت .. آروم بگیرد در دلت


مازیار فلاحی

 

میشه خدا رو حس کرد

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده 

تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده 


بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره 

هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره 


وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره 

کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره 


ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه 

هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه 


عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س 

از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس 


نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه 

شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه